هدیه ای از خدا برای مامانی و بابایی

عشق مامان صبح بابا داشت میرفت سر کار یه خیلی بوست کرد جیگرم امروز میخوام اتاقتو واست تمیز کنم عروسکاتو بچسبونم برات تا ایشالاه سیسمونیتو بخریم بیاریم به امید خدا.مامان گلم من و بابایی عاشقتیم.عروسک خانوم.

عشقم الان ساعت ٤ صبحه دوم بهمن ماه ١٣٩٠ ٤٨ جلوی در ٢ تا دیگ حلیم گزاشتن همسایه ها منم خیلی دلم میخاد خیلی هم گشنمه بابایی هم خوابه عمه سمیرا هم تو اتاق خوابه دلم نمیاد بابایی رو بیدار کنم بره حلیم داغ بگیره منو تو باهم میریم ایشالا میگیریم عشق مامانی میدونم خیلی گشنته همش میرم از ایفون نگاه میکنم که کی حلیم پخش میکنن تا ٢ تایی بریم باهم بگیریم عزیز دلم من و بابایی عاشقتیم منتظرتیم تا ایشالا سالم دنیا بیای نخودی من دختر بابا.